شهیـــد حســـن عـــلی امامــی

شهید سیدحسن معصوم علی شاهی(علی امامی)-بسیج مسجد کاظمبیک بابل

شهیـــد حســـن عـــلی امامــی

شهید سیدحسن معصوم علی شاهی(علی امامی)-بسیج مسجد کاظمبیک بابل

شهیـــد حســـن عـــلی امامــی

آنچه ملاحضه می فرمائید در مورد شهید والا مقام حســـن عـــلی امامــی-سیدحسن معصوم علی شاهی(علی امامی) از بسیجیان پایگاه علی بن ابیطالب ع مسجد کاظمبیک بابل است که به همت اعضای واحد دانش آموزی این پایگاه پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد.
شهید سیدحسن معصوم علی شاهی(علی امامی)
نــام پـــدر : سید اسماعیل
تاریخ تـولـد : 1337/08/03
تاریخ شهادت : 1364/11/22
محـل تـولـد : بابل
محل تولد : بابل
گلزار ارامگاه معتمدی بابل
نحوه شهادت : اصابت ترکش به دست راست و کمر
محل شهادت : عملیات والفجر 8-فاو
مسئول محور ادوات-اطلاعات

بایگانی

طرح لایه باز فتوشاپ وصیت نامه و زندگی نامه شهید سید حسن معصوم علی امامی

 

شهید سید حسن معصوم علی امامیشهید سید حسن معصوم علی امامی

شهید سید حسن معصوم علی امامی

شهید سید حسن معصوم علی امامی

زندگی نامه و وصیت نامه بصورت صوتی

 

 

دریافت

 

 


دریافت

 

میثم میثم
۱۶ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 جهت دریافت تصاویر روی آنها کلیک نمائید ........

 
میثم میثم
۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

جهت دریافت تصاویر روی آنها کلیک نمائید ........

 
 
 
میثم میثم
۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

جهت دریافت تصاویر روی آنها کلیک نمائید ........




مسیر: aliemam.blog.irimages  
میثم میثم
۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۸:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هر چه که می‌گذشت، به عملیات والفجرهشت نزدیک‌تر می‌شدیم. یک بار که سید به همراه یکی از همرزمانش برای شناسایی به سنگر نگهبانی دشمن نفوذ کرده بود، وقتی دوربین را مقابل چشم خود گذاشت، گنبد دلربای آقا ابا عبدالله(ع) را مقابل خود دید.

وارث: توسلات شهدا به مادرشان، حضرت فاطمه ی زهرا(س) زبانزد حال و هوای ایام دفاع مقدس بود. برادر خاکزاد از رزمندگان لشکر 25 کربلا، خاطره ای را در این باره از سردار شهید سیدحسن علی امامی نقل می کند که جای بسی تأمل و تحول دارد.

***

«سید حسن علی امامی»  از بچه‌های اطلاعات-عملیات، علاوه بر خصلت‌های ورزشی و رزمی که در درگیری‌های تن به تن با دشمن بسیار مفید واقع می‌شد، روح لطیف و حال و هوای عرفانی او زبانزد بچه‌‌های رزمنده بود.


حسن شبی در خواب دید که یک نفر، دو عدد میوه ی سبز و قرمز در دست دارند. میوه ی سبز را به او داد و قرمز را به مهدی‌زاده.

فردای همان شب حسن کنجکاویش گل کرد تا تعبیر خوابش را بداند.

به او گفتند: «آن که میوه قرمز گرفت چون (‌رسیده) بود شهید خواهد شد و میوه ی سبز تو نشان از آن دارد که هنوز وقت رفتنت نشده.»

بعد از شهادت مهدی‌‌زاده، حسن، دل گرفته و محزون بود. همیشه با خود خلوت می‌کرد و زیر لب زمزمه‌ای شیرین داشت.


هر چه که می‌گذشت، به عملیات والفجرهشت نزدیک‌تر می‌شدیم. یک بار که سید به همراه یکی از همرزمانش برای شناسایی به سنگر نگهبانی دشمن نفوذ کرده بود، وقتی دوربین را مقابل چشم خود گذاشت، گنبد دلربای آقا ابا عبدالله(ع) را مقابل خود دید. اول فکر کرد شاید کسی عکسی چسبانده. دوربین را وارسی کرد، اما  چیزی نیافت. به دوستش گفت: «تو نگاه کن ببین چیزی را می بینی؟!»

همرزمش هر طرف را که نگاه کرد جز خاک و خاکریز و سنگ چیز دیگری را ندید. حسن دوباره دوربین انداخت و باز هم گنبد آقا را دید.

بعد از آن، خلوت سید حسن بیش تر شده بود تا این که یک شب خواب بی‌بی حضرت زهرا(س) را می‌بیند. حضرت در خواب به او گفتند: «پسرم! ضیافتی را برای تو ترتیب داده‌ایم...»


سید پس از آن دیگر در پوست خود نمی‌گنجید. خیلی‌ها از موضوع اطلاع نداشتند و با دیدن رفتار‌های عجیب و غریب سید، تعجب می‌کردند.

حسن شاد و سر حال بود. سه چهار روز مانده به عملیات، به بچه‌های اطلاعات گفتند باید استراحت ‌کنند، اما سید حسن و استراحت؟! شال سبز به کمر می‌بست و می‌رفت پیش بچه‌ها. به آن‌ها روحیه می‌داد و در کارها کمک شان می‌کرد.

سید با این کار، خودش را برای رفتن آماده می‌کرد. دیگر همه فهمیده بودند او پای رفتن دارد. دو سه ساعت مانده به عملیات، مرتضی قربانی (فرمانده لشکر ویژه 25 کربلا) خودش را با عجله به سید رساند و گفت حق شرکت در عملیات را ندارد. آقا مرتضی نمی‌خواست به این زودی یکی از بهترین نیروهایش را از دست بدهد.


سید بی‌قرار شده بود. داد می‌زد و گریه می‌کرد. سر به زمین می‌گذاشت و ضجّه می‌زد. عین بچه‌های کوچک لج کرده بود. روحانی بزرگواری آن جا حضور داشت. بی‌قراری سید را که دید، دلش برای او سوخت. رفت و سید را در آغوش کشید. حسن، سر روی شانه‌ی ایشان گذاشته بود و زار می‌زد. می‌گفت: «حاج آقا! به خدا آن جا منتظر من هستند... این همه زجر را تحمل کرده‌ام برای امشب... من فردا قرار دارم...» حاج آقا همپای او اشک می‌ریخت. رفت سراغ آقا مرتضی. مرتضی قبول نمی‌کرد. حاج آقا آن‌قدر خواهش و التماس کرد تا بالاخره توانست رضایت فرمانده لشکر را جلب کند.


آقا مرتضی نگاه غم باری به سید انداخت و رفت.

سید دوباره بال در آورده بود. غسل شهادت کرد و در همان ساعات اولیه‌ی عملیات به آرزوی دیرینه‌اش رسید. سر جنازه‌اش همه به او تبریک می‌گفتیم. اگر اشکی هم ریختیم فقط برای خودمان بود.

میثم میثم
۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۸:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یادی از سردار شهید سیدحسن علی امامی

ضیافتی که حضرت زهرا(س) برای شهید ترتیب داد

سردار شهید سیدحسن علی امامی در سال ۱۳۳۷ در خـانواده‌ای کــه معتقد به مکتب ولایت بودند در شهر بابل چشم به دنیا گشود و چهارمین فرزند خانواده بود. از همان جوانی در تمام مجـالس و محـافل عزاداری به خصوص مجالس که بنام سرور شهیدان اباعبدالله(ع) تشکیل می گردید شرکت می کرد.

لشکر عرشی 25 کربلا، سرآغاز حیات طیبه شیر مردانی بود که می توان خدا ورسولش را سیره عملی این دلاوران مشاهده کرد، همان کسانی که ذکر یا زهرا از لبان مطهرشان گرفته نمی شد،شیران عرصه پیکار و زاهدان شبهای تار دشتستانهای نینوای ایران،مردان مردی چون سیدحسن علی امامی که چراغ راه مان در شبهای تار این روزهای ماست، روایت زیر واقعیاتی نا گفته برای نسل امروز از حیات طیبه این مرد ملکوتی است،روایتی که هر از چند گاهی دلهای غفلت زده مان را به سوی خدا توجه می دهد.

پاسـدار شهید سید‌حسن علی امـامی در سال 1337 در خـانواده‌ای کــه معتقد به مکتب ولایت بودند در شهر بابل چشم به دنیا گشود و چهارمین فرزند خانواده بود. از همان جوانی در تمام مجـالس و محـافل عزاداری به خصوص مجالس که بنام سرور شهیدان اباعبدالله تشکیل می‌گردید شرکت می‌نمودند.

 

 

قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تحصیلات متـوسطـه خـود را رهـا می‌کنـد و بـه خـدمت  سربـازی در آمـده و دوره چهـار مـاه او مصـادف بـا 17 شهـریور سال 56 و 57 بود و از همان موقع پیام امام امت را لبیک گفته و به جمع صفوف تظاهر کنندگان در خیابانهای تهران پیوستند ودر همان زمان بدست مزدوران رژیم پهلوی از ناحیه دست مجروح می‌شوند. بعـد از پیروزی انقــلاب ایشان مدتی در کمبته انقلاب اسلامی در تهران مشغول به کار شدند.

در سال 58 بـرای تشکیل سپاه پاسداران پیـام امـام را لبیک گفته و به خدمت سپاه پاسداران در شهر بابل جزء اولین گروه به کار مشغول شدند. در سال 59 ازدواج نموده و ثمره این ازدواج 2 فرزند دختر و پسر به نامهای مهدی ومریم می‌باشد. در همان سال به مدت 40 روز به کردستان اعزام شده و در کنار شهید مهدی نیاطبری به جنگ با منافقین کوردل پرداختند. در سال 60 به همراه برادر شهید مهدی نیا طبری مسئول آموزش ل 25 کربلا را به عهده گرفتند و بعد از آن در کنار برادر شهید طوسی به عنوان معاون اطلاعات محور در جبهه بود ونقش فعالی در تقویت بعد معنوی جبهه ایفا نمود.

 

 

* زاهد شب و شیر شرزه میدان نبرد

شهید حسن علی امامی در اکثر عملیات ها حاضر بود وچندین بارمورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت واز ناحیه گردن و دست وپا مجروح شدو علیرغم مجروحیت،حضور درجبهه ها را لازم میدانست،بنا به گفته سردار قربانی فرمانده وقت لشکر25  ،شهید نه تنها در صحنه های نبرد قوی وپر تحرک عمل میکرد ،بلکه باعث تقویت روحیه رزمندگان نیز می شد.

 

 

رزمندگان به او افتخار می کردند،شهید با روحیه ای بشاش ،چهر ه ای باز وتواضع با اطرافیان برخورد می کرد ودربرار مشکلات شکیبائی وصف ناشدنی داشت.همین خصوصیات او باعث شد که چه درجبهه و چه درپشت جبهه در قلب رزمندگان و اطرافیان جای بگیرد،دعاها و رازو نیازهایش به همرزمان حال وهوای دیگر می بخشید،گوئی هنوز هم طنین دلنواز یا مهدی یاحسین و یازهرایش در شب عملیات به گوش میرسد،او عاشق مولایش آقا امام زمان (عج)بود و درتمام اوقات ذکر نامش را برلب داشت ونماز شبش هیچگاه ترک نمی شد.

 

 

او از عاشقان امام راحل بود و بارها وبارها به همگان نصیحت میکرد که نگذارید امام تنها بماند او آنچنان شیفته امام بود که در برخی از نامه هایش به همسرش نوشته بود:وقتی اولین بار چشم ات به جنازه ام افتاد دستت را به  سوی آسمان دراز کن وبه جان امام امت دعا کن سرانجام در بیست و دوم بهمن ماه 1364 مصادف با شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) در دامان مادرش عاشقانه پرواز کردو شربت شهادت را نوشید.

 

 

* دست نوشته هائی از جنس نیاز

راز و نیازی با معبودم! الها ! پروردگارا ! معبودا ! چگونه در مقابلت قرار بگیرم که نیستم در مقابل هستی ات و شرمسارم در مقابل کرمت. قدرت فکر کردن ندارم، مگر قدرتم دهی. چشمانم بینایی ندارد که تو را ببیند، مگر بینائیم دهی. زبانم جرأت تکلم و ذکر تو را ندارد، مگر تو او را به حرکت در آوری. خدایا ! تو خودت می دانی و از نیتم خبر داری که هوای دیدن و رسیدن به تو را دارم. بارالها ! تو خود می دانی که آرزوی من اینست که مورد رضای تو قرار بگیرم و زبانم ذکر تو گوید و چشمم تو را بیند و فکرم تو را بخواند و قلبم برای تو زند و اعضای جوارحم در خدمت تو باشد.

معبودم! جداً گریانم و شرمسارم و نالانم از این نفس سرکش؛ نفسی که مرا به پیروی از شیطان مردود می خواند و مرا به سوی لذت های مادی و دنیوی و آرزوهای بی پایان که آخرش در منجلاب دنیا فرو رفتن است، می کشاند.

پروردگارم! می دانم که همه این مسائلی که گفتم، مقصر خودم هستم. می دانم که اگر تو را بخوانم، جوابم می دهی و هرچه که به تو نزدیک تر شوم تو مرا از نور خودت دهی و مرا از این لذت های دنیوی و بیرونی از هوای نفس نجاتم می دهی.

 

 

* ضیافت ام الشهدا(س) برای سید

برادر خاکزاد از همرزمان شهید نقل می کند:

سیدحسن از بچه های ناب اطلاعات عملیات بود، علاوه برخصلت های ورزشی ورزمی ایشان که در درگیری ها ی تن به تن با دشمن بسیار مفید واقع می شد،روح لطیف و حال و هوای عرفانی او زبانزد بچه های رزمنده بود.

سید شبی در خواب دید که یک نفر دوعدد میوه ی سبز و قرمز در دست دارد،میوه سبز را به او داد وقرمز را به مهدی زاده،حسن کنجکاو شد تا تعبیر خوابش را بداند. به او گفتند:آن که میوه قرمز گرفت چون رسیده بود شهید خواهد شد و میوه سبز تو نشان از آن دارد که هنوز وقت رفتنت فرا نرسیده. بعد از شهادت مهدی زاده حسن دلگرفته ومحزون بود ،همیشه با خود خلوت می کرد و زیر لب زمزمه ای شیرین داشت.

هرچه که می گذشت به عملیات والفجر 8 نزدیک تر می شدیم،یک بار که سید به همراه یکی از همرزمانش برای شناسائی به سنگر نگهبانی دشمن نفوذ کرده بود،وقتی دوربین را مقابل چشم خود گذاشت ،گنبد دلربای آقا ابا عبدالله (ع)را مقابل خود دید ،اول فکر کردشاید کسی عکسی چسبانده ،دوربین را وارسی کرد اما چیزی نیافت،به دوستش گفت : تو نگاه کن ببین چیزی را می بینی ،همرزمش هر طرف را که نگاه کرد جز خاک وخاکریز و سنگ چیز دیگری را ندید،حسن دوباره دوربین را انداخت بازهم گنبد آقا را دید!

 

 

بعد از آن خلوت سیدحسن بیشتر شده بود،تا این که یک شب خواب بی بی حضرت زهرا (س)را می بیند،حضرت در خواب به او گفتند:پسرم !ضیافتی را برای تو ترتیب داده ایم...

سید پس از آن دیگر درپوست خود نمی گنجید،خیلی ها از موضوع اطلاع نداشتند و بادیدن رفتارهای عجیب وغریب سید تعجب می کردند.

حسن شادو سرحال بود،سه چهر روز مانده به عملیات به بچه های اطلاعات گفتند باید استراحت کنند اما سیدحسن واستراحت!! شال سبزی به کمر می بست و و می رفت پیش بچه ها به انها روحیه می دادودر کارها کمکشان می کرد.

سید با این کار ،خودش را برای شهادت آماده میکرد،دیگر همه فهمیده بودنداو پای رفتن دارد،دو سه ساعت مانده به عملیات ،مرتضی قربانی فرمانده لشکر خودش را با عجله به سید رساند وگفت حق شرکت در عملیات را ندارد!! آقا مرتضی نمی خواست یکی از بهترین نیروهایش را از دست بدهد.

 

 

سید بی قرار شده بودو داد میزد و گریه می کرد ،سر به زمین می گذاشت و ضجه میزد،عین بچه های کوچک لج کرده بود،روحانی بزرگواری آنجا حضور داشت ،بی قراری سید را که دید دلش برای او سوخت رفت وسید را درآغوش کشید .

حسن سر بر روی شانه ی ایشان گذاشته بود و زار زار گریه میکرد و میگفت: حاج اقا به خدا آنجا منتظر من هستند ،این همه زجر را تحمل کرده ام برای امشب! من فردا قرار دارم.

حاج آقا همپای او اشک می ریخت،رفت سراغ آقا مرتضی،مرتضی قبول نمی کرد،حاج اقا آن قدر خواهش والتماس کرد تا بالاخره توانست رضایت فرمانده لشکر را جلب کند.

آقا مرتضی نگاه غمباری به سید انداخت و رفت.

سید دوباره بال درآورده بود،غسل شهادت کرد و سرنیزه ای به دست گرفته بود و گفت:

- «با این سر نیزه می خواهم انتقام مادرم، زهرا(س) را از این بعثی های نامرد بگیرم.» عملیات شروع شد، با شور و شعف خاصی همراه با خط شکن های لشکر ویژه 25 کربلا به خط زد. خط که شکسته شد، چشمم به سیدحسن افتاد، با همان سرنیزه ای که به همراه داشت، گوشه ای آرام به آرزویش رسیده بود.سر جنازه اش همه به او تبریک می گفتیم،اگر اشکی هم ریختیم فقط برای خودمان بود.

 

گزارش از سیدهاشم موسوی نژاد

http://www.ammarname.ir

میثم میثم
۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۵:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

گالری تصاویر



سردار شهید سید حسن علی امامی


 

 

 
sardar-emami _11_.jpgsardar-emami _21_.jpgsardar-emami _19_.jpgsardar-emami _12_.jpgsardar-emami _18_.jpgsardar-emami _20_.jpgsardar-emami _7_.jpgsardar-emami _1_.jpgsardar-emami _2_.jpgsardar-emami _13_.jpgsardar-emami _16_.jpgsardar-emami _22_.jpgsardar-emami _8_.jpgsardar-emami.jpgsardar-emami _6_.jpgsardar-emami _23_.jpgsardar-emami _24_.jpgsardar-emami _28_.jpgsardar-emami _14_.jpgsardar-emami _26_.jpgsardar-emami _17_.jpgsardar-emami _30_.jpgsardar-emami _5_.jpgsardar-emami _25_.jpgsardar-emami _15_.jpgsardar-emami _10_.jpgsardar-emami _27_.jpgsardar-emami _4_.jpgsardar-emami _9_.jpgsardar-emami _3_.jpgsardar-emami _29_.jpg

 

 

 

میثم میثم
۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۵:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پاسـدار شهید سید‌حسن علی امـامی در سال 1337 در خـانواده‌ای کــه معتقد به مکتب ولایت بودند در شهر بابل چشم به دنیا گشود و چهارمین فرزند خانواده بود. از همان جوانی در تمام مجـالس و محـافل عزاداری به خصوص مجالس که بنام سرور شهیدان اباعبدالله تشکیل می‌گردید شرکت می‌نمودند.

قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تحصیلات متـوسطـه خـود را رهـا می‌کنـد و بـه خـدمت  سربـازی در آمـده و دوره چهـار مـاه او مصـادف بـا 17 شهـریور سال 56 و 57 بود و از همان موقع پیام امام امت را لبیک گفته و به جمع صفوف تظاهر کنندگان در خیابانهای تهران پیوستند و 17 شهریور بدست مزدوران رژیم پهلوی از ناحیه دست مجروح می‌شوند. بعـد از پیروزی انقــلاب ایشان مدتی به کمبته انقلاب اسلامی در تهران مشغول به کار شدند.

در سال 58 بـرای تشکیل سپاه پاسداران پیـام امـام را لبیک گفته و به خدمت سپاه پاسداران در شهر بابل جزء اولین گروه به کار مشغول شدند. در سال 59 ازدواج نموده و ثمره این ازدواج 2 فرزند دختر و پسر می‌باشد. در سال 59 به مدت 40 روز به کردستان اعزام شده و در کنار شهید مهدی نیاطبری به جنگ با منافقین کوردل پرداختند. در سال 60 بـه مدت یـکسال با برادر شهید نیاطبری مسئول آموزش ل 25 کربلا را به عهده گرفتند و بعد از آن در کنار برادر شهید طوسی به عنوان معاون اطلاعات محور در جبهه مشغول کار شدند. سرانجام در تاریخ 22/11/64 در فاو شربت شهادت را نوشید.


روحش شاد

 



 

نقش شهید در دفاع مقدس:

1- مسئول سازماندهی

 

2- مسئول عملیات و واحد آموزشی و تاکتیک

 


 


 

 

 

وصایای شهید:

پدر و مادر عزیزم از شما متشکرم به خاطر زحمات و محبتهایی که به من کرده‌اید. یک ذره احساس ناراحتی به خود راه ندهید و از این قبیل چیزها و یک نمونه خیلی روشن و زنده برای ما برادر شهید ارزنده عزیزمان آیت‌الله بهشتی بود که حجت را بر ما تمام کرده و امام عزیزمان هم خوب درباره ایشان سخن گفت.

 

میثم میثم
۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۵:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

می توانم تصور کنم که در آنجایی که شوقش را دارم دوستان خوبی آنجا هستند و در آنجا چه لذتی بالاتر از اینکه انسان در نزد خدای متعال و رحمان روزی بخورد و در نزد پیامبران و انسان و شخصیت های بزرگ الهی و در نزد شهدای زنده، هم صحبت شود. شوقی عجیب دارم و بیزاری از این دنیا و در انتظار آن هستم که این زنجیر جهنمی را که به دورم است، پاره کرده و آزاد شوم و پاره کردن آن زنجیر مخوف، همان پاره کردن نفس اماره و خواهش های نفسانی و شیطانی است و فقط کسانی می توانند آن زنجیر را پاره کنند که لگد روی هوس های خود گذاشته و به دستورات پیامبران و امامان معصوم(ع) و رهبران الهی گوش به فرمان بوده و خود را خلاص کنند، جز این امکان ندارد و شهیدان انشاءالله که این زنجیر را زودتر پاره کنند و از تمام انسان های عصر خود جلو می افتند و من سعی می کنم که بتوانم به خواست خدا یکی از کسانی باشم که مبارزه کنم درمقابل با کفر چه از نظر خواسته های نفسانی و چه در مبارزه با کفرهای جهانی و سرانجامش هدیه کردن خونم به پای درخت اسلام و تقدیم کردن به الله باشد، انشاءالله...

از امام عزیزمان فاصله نگیرید و او را تنها نگذارید، از روحانیت اصیل اسلام فاصله نگیرید؛ آن روحانیتی که در تمام مدت تاریخ برای حفظ اسلام و مبارزه با کفر همیشه پیشتاز بودند و در تمام مسائل اجتماعی بیدار و هوشیار بودند، مسلمین را از خطر آگاه می کردند. پس همیشه مطیع رهبر و روحانیت اصیل باشید و مملکت و ناموس تان و غیره محفوظ نمائید...

------------------------------------------------

* وصیتنامه عرفانی شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ(جمعه6)

بگو: ای کسانی که دین یهود دارید! اگر می پندارید که شما اولیای خدایید، نه مردم دیگر; پس اگر راست می گویید تمنّای مرگ کنید.

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ(ملک 2)

همان که مرگ و زندگی را پدید آورد تا شما را امتحان کند که کدامتان نیکوکارترید; و او است عزّتمند و آمرزگار.

بسم الرب الشهدا

به نام الله پاسدار حرمت خون شهداءو بنام آن خدائی که قادر به حیات وموت است وسلام بر پیامبران وائمه معصومین (ع)وسلام بر این امام عزیز و نماینده بحق حضرت مهدی (عج) و این رهبر بیدار و عظیم الشان ما و سلام بر شهدای عزیز اسلام وسلام بر رزمندگان و بندگان صالح و خدمت برادران و خواهرانی که الان دارید پیام مرا می خوانید.

من خجالت میکشم که پیامی از جانب خود بدهم چون رهبر عزیز ما تمام پیامها را داده است ولی خوب حکم بنا به وظیفه خود دیدم که از حرکت خون خیز خود پیامی به جا بگذارم برای کسانی که دنبال روی اسلام عزیز و خون شهدا هستند ،راستی نمی دانم چه بنویسم آخر این دنیای کوچک وفانی خیلی برایم پست و بی ارزش شده است و احساس می کنم که به دورم زنجیری کشیده شده است و سعی میکنم که این زنجیرها را پاره کرده و پرواز کنم،کجا بروم ،نمی دانم چون خدای متعال فرمود شما هیچوقت نمی توانید دنیای برزخ و قیامت را وصف کنید فقط این قدر می توانم تصور کنم که در آنجائی که شوقش را دارم دوستان خوبی هستند و درآنجا چه لذتی بالاتر از این که انسان در نزد خدای متعال و رحمان روزی بخورد و مرا نزد پیامبران وامامان (ع) و شخصیتهای بزرگ الهی و درنزد شهدای زنده  هم صحبت شود.

 

 

* شوق پرواز

شوق عجیبی دارم و بیزارم از این دنیا و درانتظار آن هستم که این زنجیر جهنمی را که به دورم است پاره کرده و آزاد شوم و پاره کردن آن زنجیر مخوف همان پاره کردن نفس اماره وخواهش های نفسانی وشیطانی است و فقط کسانی می توانند آن زنجیر را پاره کنند که لگد روی هوس های خود گذاشته و به دستورات پیامبران وامامان معصوم (ع) ورهبران الهی گوش به فرمان بوده وخود را خلاص کنند جز این امکان ندارد وشهید انشاءالله که این زنجیر را زودتر پاره میکند و از تمام انسانهای عصر خود جلو می افتد.

 

 

* اندرزهائی برای تمام دوران ها

ای انسان ،علاقه به دنیا و به زن وبچه و به زندگی و خانه وکاشانه و خوردن وخوابیدن واز این قبیل چیزها خوب هست به یک شرط و آن شرط این است که علاقه به خدا و اهل بیت اطهار(ع)بالای همه این علاقه ها قرار گیرد،اگر این نباشد وای برتو.

ای انسان که بدبخت وبیچاره شدی ،چه به این دنیا علاقه ببندی و چه این که انسانی بدبخت و گوشه گیر شوی،هر دو خطرناک است فقط باید زندگی ات مطابق با دستورات خدا واهل بیت اطهار(ع)باشد جز این دنبال راهی نرو که اصلاً راهی نیست.

ای انسان سفارش ات می کنم به تقوا و پرهیزکاری و خودسازی درونی خود وتهذیب نفس که سر منشاء همه ی بدی ها وخوبی ها  همان نفس است که می تواند هم ذلیلت کند و هم تو را به سوی عرش اعلی ببرد وبا ارزشت کند.

ای انسان مومن  ومتقی بدان که برای یک انسان مومن وآگاه به زمان از یک نظر برای او رژیم امریکائی و غیره و یا رژیم عزیز جمهوری اسلامی فرقی نمی کند، البته از هیچ جهاتی قابل مقایسه نیست ،اصلاً ولی فقط از یک جهت صحبت می کنم و ان این که در رژیم آمریکائی یک فرد مومن و آگاه باید زجر بکشد و کار کند برای برپائی اسلام عزیز و همچنین در زمان جمهوری اسلامی از دست عمال بیگانه باید زجر بکشد و تهمت وافترا بخورد و یک نمونه خیلی روشن و زنده برای ما برادر شهید زنده عزیزمان آیت الله بهشتی رحمه الله علیه بود که حجت را برما تمام کرد و امام عزیزمان هم خوب درباره ایشان سخن گفت.

 

 

ای انسان مواظب باش ،مواظب باش،مواظب باش ،ای کسانی که در جمهوری اسلامی مسئولیتی به گردن داری ،می دانی که ان میز و یا غیره که باید به وسیله اش خدمت بکنی پایه اش کجا قرار دارد،آن پایه روی خون شهدائی که خون عزیزشان را برای برپائی اسلام چه از روحانیون عظیم الشان اسلام قرار دارد.البته این را تصور نکن که صحبت سر مسئولین مملکتی است ،خیر هرگونه مسئولیتی باشد فرق ندارد فقط درجائی کم وزیاد است.

 

* خلعت مقدس پاسداری

برای سپاه زحمت بکشید و چه زیبا فرمود امام عزیز که ((سپاه نور چشم من است)) و ((نظرم در مورد سپاه  هیچ وقت برنمی گردد))و یا فرمود که ((ای کاش من هم یک پاسدار بودم)) ای خوش به حال کسانی که به خدمت سپاه در آمدند و چه زیبا انتخابی برای من بود که این لباس سبز سپاه و با آن گل روی لباس که همان آرم مقدس می باشد،به عنوان لباس دامادی انتخاب کردم و انشاءالله که این لباس زیبا کفن من خواهد بود و من به خدمت سپاه اسلام درآمدم  که تا بتوانم یک سرباز خوب برای امام عزیز باشم و بگویم که مطیع رهبر هستم بدون چون وچرا و بدون تحلیل کردن از فرمانش ،مطیع محض او هستم و گوش به فرمانش می باشم.بگوید تمام اموالت را بده بدون توجیه کردن و تحلیل کردن همه را می دهم ،بگوید،فرزندنت را بده می دهم ،بگوید جانت را بده این که سهل است اگر صدها جان داشته باشم می دهم ،انشاءالله،چون که قطره قطره خونم وهر نفسی که می کشم همه فریاد می زنند خمینی جان گوش به فرمانیم.

 

 

* بایسته های کار تشکیلاتی

ای انسان، اگر میخواهی در یک نظام تشکیلاتی ایران و یا جهان وارد شوی و کار بکنی این را بدان که اول باید در درون خود یک تشکیلات داشته باشی و عملت منظم باشد ،باید نمازت موقع داشته باشد، بایدخواندن قران ودع موقع داشته باشد،باید مطالعه عقیدتی و یا سیاسی داشته باشد ،باید خوردن وخوابیدن موقع داشته باشد،باید استراحت وتفریح موقع داشته باشد.

ای برادران وخواهران ،حجت برشما تمام شد،اگر رنج و مشکلات زیادی می کشید به امام عزیز که تمام آنها را می کشد نگاه کنیدو خود را فراموش کنیدو اگر تهمت وافترا می خورید یک نظری به آیت الله مظلوم بهشتی بکنید.

 

 

* توصیه ای برای تشکیلات بسیج

هیچ وقت جنگ را از یاد نبرید  که امام عزیز گفت فعلا مشکلات ما و مبارزه ما با تمام کفرهای شیطانی بر سرهمین جنگ اشت که انشاءالله به نفع اسلام تمام می شود،و همانطور که امام فرمود ما باید یک ارتش 20میلیونی داشته باشیم و اگر یک ارتش 20میلیونی مکتبی وجنگی داشته باشیم ،دیگر کسی قادر نیست به اسلام نظری سوءداشته باشد و به هرکس که در سطح ایران این مسئولیت سمگین را به عهده دارد التماس می کنم که خالصانه و با کار کردن شبانه روزی خود این وظیفه الهی را به اتمام برساندو همچنین به برادران این ارتش 20میلیونی بگویم ،سعی کنید هر چه میتوانید سطح مطالعات خود را بالا ببرید و ایمان خود را قوی کنید و متون جنگی را یاد بگیرید،شما خیال نکنید که تا آخر یک بسیجی و یک تیرانداز ساده هستید ،نه وقتی اسلام به جهان صادر شد شما 20میلیون باید 200میلیون مردم را سازماندهی کنید چه بخواهی ،چه نخواهی این مسئولیت گردنت می افتد،پس تا دیر نشده خود را آماده کن وفرصت را از دست نده.

 

* وصیت آخر

پدرو مادر عزیزم از شما تشکر می کنم به خاطر زحمات و محبتهائی که به من کردید،مبادا ذره ای احساس ناراحتی کنید.خدا این لطف را در حق شما کرد که به وسیله جان من با شما معامله نمود،قدردانی از لطف خدا بکنید و صبور باشید که دیدار ما در قیامت خواهد بود.

همسر مهربانم که بسیار از او قدر دانی میکنم و مگویم ای همسر مهربانم به پاس این زحمات ها انشاءالله که خدا به تو عوض و اجر و پاداش و بالای آنها که بهشت است نصیب تو سازد ،هیچ وقت فراموشت نمی کنم.

در پایان بگویم از همه کسانی که برخورد داشتم و دارم طلب عفو و رضایت می نمایم که هرگونه بدی و یا هر عمل ناشایستی از ما دیدند حلال کنند.

والسلام-62/6/10

سیدحسن علی امامی

 

میثم میثم
۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۵:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر